کد مطلب:36597 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:144

کسب آرامش











حاجت دوم انسانها به خداوند، در كسب آرامش است. آدمیان پس از آنكه هستی می یابند، دستخوش انواع تشویشها و اضطرابها می گردند. از اضطرابات ساده عاطفی و عادی تا اضطرابات عمیق وجودی. ادیان به ما می آموزند كه ناآرامیهای روحی انسان فقط در سایه ی ذكر خداوند و پناه جستن در محضر اوست كه به آرامش تبدیل می شوند. به قول مولوی:


هیچ كنجی بی دد و بی دام نیست
جز به خلوت گاه حق آرام نیست


(مثنوی، دفتر دوم، بیت 593)

[صفحه 123]

اگر ساختمان وجودی انسان، مادی محض بود، محضر خداوند و خاصگان او برایش آرامش آفرین نبودند. ولی انسان ساختمان یگانه ای دارد كه از جنس روح است و بدن او، نه در كنار نفس و نه مركب آن، كه مندك در نفس است. به عبارت دیگر بدن انسان چهره ای از چهره های نفس و ضلعی از اضلاع اوست. از این رو آدمی به مقتضای هستی روحانی اش، فقط در كنار روحانیان آرامش می یابد. شرط آرامش، همجنسی است. بدترین شكنجه آن است كه كسی را با ناهمجنسی در قفس محبوس كنند: «روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم». بنابراین انسان كه در اصل روحانی است، به خداوند و موجودات روحانی محتاج است تا در پیوستن به آنها نقصان نفس خود را كمال بخشد. و این است سبب آنكه:

بذكر الله تطمئن القلوب.

دلها با یاد خداوند آرامش می یابد.

انسان در دوری از خداوند و موجودات روحانی و قدسی دستخوش ملالی جانكاه می شود. البته درك این ملال روحی عمیق در گرو درجه ای از حیات و حساسیت و بیداری است. گاه بیماری اش آنچنان عمق می یابد كه او بیماریش را عین سلامت می پندارد، یا گاه زندگی در میان جمع بیماران وی را از جست و جوی طبیبان تندرست غافل می كند. شاید در میان انسانها كسانی باشند كه هرگز به همنشینی با خداوند و ساكنان درگاه او، نیازی احساس نكرده اند. اما اگر انسان در زندگانی اش حتی برای یك بار حلاوت درك محضر الهی را چشیده باشد، همان یك تجربه كافی است تا به او نشان دهد كه آنچه به اعماق روح آدمی روشنایی می بخشد، شعله ای است كه از مشعلی دیگر فروزان شده است. همان یك تجربه آنچنان حلاوت بخش و رضایت آفرین و اشباع كننده است و آنچنان روح آدمی را پیراسته و مصفا می كند و

[صفحه 124]

كمال و فربهی می بخشد، كه به خوبی، نیاز عمیق و ذاتی انسان را به آن مبدا الهی بازمی نماید و بلكه اثبات می كند.

عارفان در تجربه ی همنشینی با خداوند احساس فربهی می كرده اند. «فربه تر شدن» به آن معناست كه انسان خویش را در آن محضر كاملتر خواهد یافت.[1] بنابراین آدمیان اگر از نقص گریزانند باید به آن درگاهی بگریزند كه تمامیت آنها را به ایشان ارزانی می كند و آن درگاه، محضر خداوند است. آدمیان به این معنا نیز به ذكر خداوند و به همنشینی با او حاجت دارند.

[صفحه 125]


صفحه 123، 124، 125.








    1. مولوی در دو جا، از فربهی و نازكی عاشقان و عابدان سخن گفته است. یك جا، داستان نصوح و توبه اوست در مثنوی. نصوح مردی بود كه چهره ی زنان داشت و در حمامهای زنانه كار می كرد و كسی را از او خبر نبود. وی همواره دچار ملامت وجدان بود و از كار زشت خود به خدا پناه می برد و آمرزش می خواست اما نمی توانست از آن دست بكشد. تا روزی كه دختر سلطان به گرمابه آمد و نصوح شست و شوگر ویژه ی او شد. ناگهان گوشواره ی گرانبهای شاهزاده گم شد و از همه كارگران خواستند تا تن به بررسی كامل بدنی بدهند. نصوح در گوشه ای پنهان شد و از سویدای دل خدا را خواند و در حالی كه مرگ را پیش چشم می دید توبه نصوح كرد. او در میان زاری بود كه بانگ برداشتند گوشواره پیدا شد. نصوح همان جا گرمابه را برای همیشه ترك گفت. اینجا بود كه با خود و با خدا، عاشقانه می گفت:


      من همی دانم و آن ستار من
      جرمها و زشتی كردار من


      اول ابلیسی مرا استاد بود
      بعد از آن ابلیس پیشم باد بود


      همچو سرو و سوسنم آزاد كرد
      همچو بخت و دولتم دلشاد كرد


      نام من در نامه پاكان نوشت
      دوزخی بودم ببخشیدم بهشت


      آه كردم چون رسن شد آه من
      گشت آویزان رسن در چاه من


      آفرینها بر تو بادا ای خدا
      ناگهان كردی مرا از غم جدا


      آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
      شاد و زفت و فربه و گلگون شدم


      در بن چاهی همی بودم زبون
      در همه عالم نمی گنجم كنون


      (مثنوی، دفتر پنجم، ابیات 2309 -2314 و 2305 و 2304)

      جای دیگر غزلی است در دیوان كبیر با این مطلع:


      كاشكی از غیر تو آگه نبودی حال من
      خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من


      تا می رسد به این بیت


      سخت نازك گشت جانم از لطافتهای عشق
      دل نخواهم جان نخواهم آن من كو آن من؟


      و پیداست كه آن فربهی و این نازكی ستیزه ای با یكدیگر ندارند یكی فربهی از خصایل است و دیگری نازكی از رذایل.